♥▓..:(setayesh):..▓♥
ashegoneh
قلبـَــم را مومیایـی خواهـَــم كرد ؛ نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری در اين دنياي وانفسا كدامين تكيه گاه را تكيه گاه خويش سازم
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید
نظره تو چیه؟ منتظری چه اتفاقی بیفتد؟ بهش بگيد خسته شدم پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..! سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت) دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود.. شبی غمگين , اشکاتو پاک کن همسفر گاهي بايد بازي رو باخت اما اينو يادت باشه باز مي شه زندگي رو ساخت هیچ کس اشکی برای ما نریخت ...هر که با ما بود از ما می گریخت ...چند روزیست حالم دیدنیست... حال من از این و آن پرسیدنیست... گاه بر روی زمین زل می زنم... گاه بر حافظ تفاءل می زنم... حافظ دیوانه فالم را گرفت... یک غزل آمد که حالم را گرفت: ... ما زیاران چشم یاری داشتیم... خود غلط بود آنچه می پنداشتیم......!!!!!!!! خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش. نمی گم که رو زمین عاشق ترینم نمی گم برای تو من بهترینم منتظری چه اتفاقی بیفتد؟ بهش بگيد نميخوامش شبی غمگين , اشکاتو پاک کن همسفر گاهي بايد بازي رو باخت اما اينو يادت باشه باز مي شه زندگي رو ساخت مرا کم دوست داشته باش اما هميشه دوست داشته باش بارون باريد دعای تو اجابت شد هرگز چشمانت را براي کسي که معني نگاهت را نمي فهمد گريان نکن ... زچشمت اگر دورم هنوز اگر شبي فانوس نفسهاي من خاموش شد ، اگر به حجله آشنايي ، برخوردي وعده اي به تو گفتند ، كبوترت در حسرت پركشيدن پر پر زد ! تو حرفشان راباورنكن ! تمام اين سالها كنارمن بودي ! كنار دلتنگي دفاترم ! درگلدان چيني سخت ترین دیدار.... دیدار اونی که به جای همه عشقی که كاش ميشد هيچ کس تنها نبود کاش ميشد ديدنت رويا نبود گفته بودي با تو مي مانم ولي رفتي اگر باران بودم انقدر مي باريدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم اگر اشک بودم مثل باران بهاري به پايت مي گريستم اگر گل بودم شاخه اي از وجودم را تقديم وجود عزيزت ميکردم اگر عشق بودم اهنگ دوست داشتن را برايت مينواختم ولي افسوس که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستت دارم هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند خیال دارم اون چقدر ساده ازم بريد ورفت خداحافظ از اینجا که پر از غمه خسته شدم میخوام برم هيچ کس اشکي براي ما نريخت هر که با ما بود از ما مي گريخت عاشقي يعني تحمل نه شكايت نه گله............ بدترين درد اين نيست كه عشقت بميره خواستي کاش آسمان میدانست درد من چیست ! کاش مي دانستيم زندگي کوتاست ای مسافر اينجا هوا خيلي سرده خيالت پاورچين پاورچينوارد اتاقم شد.......... اشكي دگرندارم ,خنديدنم به زوراست قسمي نيست ميان من و تو باز ز خود بي خبرم كرده اي ازم پرسيد: دوستم داري؟ گفتم آره...گفت چقدر؟ گفتم از اينجا تا خدا...اشک تو چشاش جمع شد و گفت: مگه نگفتي که خدا از همه چيز به ما نزديک تره اگر بيايي برايت از درد تنهاييي خواهم گفت عشق تو به تارو پود جانم بسته است تورا چون نسيم صبا دوست دارم وقتي كسي نيست كه بهش فكر كني به آسمون فكر كن . چون تو آسمون كسي هست كه هميشه به تو فكر ميكنه! می خواستم سایبان و تکیه گاه زندگی او باشم. آما آنقدر خودم را پایین آوردم و او را بالا بردم که دیگر ديشب شب روياي تـو بود و تـو نبودي شب سردي است و من افسرده راه دوري است و پايي خسته تيرگي هست و چراغي مرده مي كنم تنها از جاده عبور دور ماندند ز من آدمها سايه اي از سر ديوار گذشت غمي افزود مرا بر غم ها فكر تاريكي و اين ويراني بي خبر آمد تا به دل من قصه ها ساز كند پنهاني نيست رنگي كه بگويد با من اندكي صبر سحر نزديك است هر دم اين بانگ برآرم از دل واي اين شب چه قدر تاريك است خنده اي كو كه به دل انگيزم ؟ قطره اي كو كه به دريا ريزم ؟ صخره اي كو كه بدان آويزم ؟ مثل اين است كه شب نمناك است غم من ليك غمي غمناك است سلام بهانه من برای زندگی .... اگر روزی کوله بارم را بستم از شهر تو ، از ديار ياد تو رفتم ، چنان از زندگی دلتنگ و دلگیرم دوست دارم از تمام چراغ قرمز ها بگذرم به ستاره ها نگاه کن، به چشمک زدنشون بخند اما بهشون دل نبند، چون چشمکشون از روی عشق نیست از روی عادته...!!ا توي دنيا دو تا نابينا مي*شناسم، يكي تو كه هيچ موقع عشقم رو نديدي، يكي من كه كسي رو جز تو نديدم هر موقع خواستی از کسی جدا بشی یادت نره بهترین راه اینه که بهش بگی برای همیشه خدانگهدار، شاید طرف مقابلت ناراحت بشه و قلبش بشکنه ولی بهتر از اینکه منتظر بمونه بجای دسته گلی که شكستن دل انساني و ناراحت كردن او از گناهاني است كه فقط با پشيمان شدن و طلب آمرزش از خداوند آمرزيده نمي شود. بلكه بايد به نحوي دل آن فرد را نيز به دست آورد و او را از خود راضي و خشنود نمود . آن دوست که عهد دوستداران بشکست زمستان که می شد چون قايق شكسته ز طوفانم عاشق همیشه تنهاست من از مجاورت یک درخت می آیم که روی پوست آن دستهای ساده غربت اثر گذاشته بود به یادگار نوشتم خطی از دلتنگی بيا امشب دمي با من کنار بسترم بنشين من از عشق تو مي سوزم تو با خاکسترم بنشين چه غريبانه ميگريست آن شب بي تو تکه ابري که سکوت وجودم رو فهميد و چه غريبانه خنديد آن روز که بي تو مرگم را فهميد رومن رولان حق دشت که بگوید «آن کس که دوستش داریم همه گونه حقی بر ما دارد حتي حق این که مارا دوست نداشته باشد» این دیدارشاید آخرین دیدارما باشد من گرفتار سنگيني سكوتي هستم كه گويا قبل از هر فريادي لازم است امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد مرا کسی نساخت ... خدا ساخت نشستم کنار گلی در سکوت شب وقتی تنها میشم حس می کنم پیش منی، دوباره گریم می گیره انگار تو آغوش منی شب رفتنت عزيزم هرگز از يادم نميره بگی نگی این روزا واست قانون عشق : خسته ام از این همه خواستن و نداشتنت...
تا از عِشـق ابدیتـی بـِسازَم
کــِ در تاریـخ ، ماندگـار شـَوی
...
اینطور نمیشود
باید یک غریق نجات همیشه همراهم باشد
غــرق در فـکرت شدن اصلا دست خودمــ نیست.....
اشک هايم را روي نامه اي عاشقانه ،
با قطره چکان جعل مي کردم !
خاطرم آمد ...
شايد دلتنگ خنده هايم باشي .
ببخش اگر اين روز ها
عشق با گريستن اثبات مي شود !!!
يـــــــــــــــــك فــــــنـــــــجان بـــــــــــــــــــاران ؛
با طـــــــــعـــــــم خـــــــــــــاطـــــــــ ــره . .
لــــطفا. . . .
حـرفی نـدارم …
مـن حـاضـرم حـتی جـانم بـه لبـم رسـد …!
اگـر جـانم تـو بـاشی …
بی تو
روزگارم را سیاهی ول نمی کند
موی سرم را
......
سپیدی
بگذار که ماهت باشم
حتی
...
در محال
آواز عاشقانه ي ما در گلو شكست
حق با سکوت بود٬ صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ٬خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست
قیصر امین پور
بزار باور کنم امشب تو هم حال منو داری
نمـیدونـی چـه آشـوبـم ... از این آرامـش خونــــه
از ایـن رویــای شیرینی ... که میدونم نمی مـونــه
چقد این حس من خوبه ... همین که از تو میمیرم
همین که هر نفس امشب ... هوامو از تو میگیرم
نیمــه ی گـمشــده ام نیستـی که بـا نیمـه ی دیگــر به جستجویت بر خیزم...
تـــو... تمـام گمشـده ی منــی ! تمــام گـمـشــده ی من ... !
فرارم از تو است
و قرارم در تو
برانی ام به که رو کنم؟!
نخوانی ام به که خو کنم؟!
ميگويند از تو ننويسم
در خون من گردهمايی لبخندهای تو برپاست
اين را چه کسی ميتواند بفهمد؟!
ديگـــر دلـَــ ــ ــم در تن ــَم بنــــ ــد نمی شــــود
به دادَمــ بــــرس . . . !
خیلیـ سخته اون كسیــــ ـــــــ كه گفتـ
واسه چشاتـــــ میمیره
بره و دیگه سراغیــ از تو و نگات نگیرهــــــ
نمي دانم خداوندا...نمي دانم
دراين وادي كه عالم سر خوش است و جاي خوش دارد
كدامين حالت و حال و دل عالم نصيب خويشتن سازم
نمي دانم خداوندا
به جان لاله هاي پاك و والايت نمي دانم
و مي گريم خداوندا
دگر گيجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده پناهم ده
اميدم ده خداوندا كه ديگر نا اميدم من و مي دانم كه نوميدي ز درگاهت گناهي بس ستم بار است
وليكن من كه مي دانم
دگر پايان پايانم
و مي دانم كه آخر بغض پنهاني مرا بي جان و تن سازد
چرا پنهان كنم دردم؟
چرا با كس نگويم من؟
چرا با من نمي گويند ياران رمز رهگشايي را؟
همه ياران به فكر خويش ودر خويش اند گهي پشت وگهي پيش اند
ولي در انزواي اين دل تنهاچرا ياري ندارم من كه دردم را فرو ريزد؟
دگر هنگامه تركيدن اين درد پنهان است
خداوندا نمي دانم نمي دانم
ونتوانم به كس گويم... نمي دانم خداوندا
فقط مي سوزم ومي سازم وبادرد پنهاني
بسي من خون دل دارم ولي بي آب وگل دارم
به پوچي ها رسيدم من
به اين دوران نامردي رسيدم من
نمي دانم...
نمي جويم...
نمي پرسم...
نمي گويند...
نمي جويند...
جوابي را نمي دانند...
سوالي را نمي پرسند و از غمها نمي گويند
چرا من غرق در خويشم؟
چرا بي گانه از خويشم؟
خداوندا رهايي ده
كلام آشنايي ده
خداوندا آشنايم ده... خداوندا پناهم ده...اميدم ده...
خداوندا در هم شكن اين سد راهم را كه ديگر خسته از خويشم
كه ديگر بي پس و پيشم
فقط از ترس تنهايي
هر از گاهي چو درويشم و صوتي زير لب دارم
وبا خود ميكنم نجواي پنهاني...كه شايد گيرم آرامش
ولي ان هم علاجي نيست
و درمانم فقط درمان بي درديست
و آن هم دست پاك ذات پاكت را نيازي جاوداني ست
خداوندا نمي دانم
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم
ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت
پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه كه نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟
اینکه دیگر در اتاق عروسکهایم
پشت دریچه ی تنهاییم
زیر بالشهای خیس از گریه ام
هوای تازه ندارم
کافی نیست ؟
منتظری چه اتفاقی بیفتد ؟
اینکه از چشمهای شب زده ام بجای باران برف ببارد ؟
اینکه ستاره ها در آسمان برای نیاز نیمه شبم راه باز کنند ؟
اینکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردان بعد دعاهایم آمین بگویند ؟
نه عزیز دلم !
هیچ اتفاق مهمی نمی افتد !
جز پژمردن چشمهای سرخ و سیاه من
جز به خاک افتادن ساقه های احساس ِ بچه گانه ام
جز ترک خوردن شیشه ی اعتماد عجیبم
جز به خواب رفتن هوس یک قدم زدن زیر آفتاب بعد از ظهر
پشت بلندترین ردیف شمشادهای خیابان
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست ؟
از عاشقي بدم مياد
بهش بگيد نميخوامش
ديگه سراغ من نياد
بهش بگيد حناي اون
ديگه واسم رنگ نداره
گلاش وپرپرميكنم
بهش بگيد گل نياره
بهش بگيد نميخوامش
عاشقي زوري نميشه
زخمي كه رو دلم گذاشت
با گريه درمون نميشه
بهش بگيد بدم مياد
از آدماي هرزه گرد
درد بي درمون بگيره
تا بدونه با من چه كرد
بهش بگيد كه عشق اون
فقط گناه و هوسه
يه روز ميام ميكشمش
آخره قصه ميرسه
بهش بگيد جهنمم
جايي واسه اون نداره
حيفه كه آتيش سرش و
رو شونه ي اون بذاره
بهش بگيد منتظرم
لحظه ي مرگش برسه
جون كندنش رو ببينم
تا حق به حق دار برسه
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…
شبی باراني ,
شبی سرد ,
مرا در غربت فردا رها کرد
دلم در حسرت ديدار او ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
تمام هستي ام بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبي به پا کرد
او هرگز شکستم را نفهميد
اگر چه تا ته دنيا صدا کرد
یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه...
نمی گم که ثروت دنیا رو دارم نمی گم که قدرت خدا رو دارم
نمی گم که خورشید وماه برات می آرم نمی گم ستاره تو شبات می آرم
نمی گم قصری از طلا می سازم نمی گم پلی ازلاله ها می سازم
من می گم معنی عشق من تو هستی من می گم تنها امید من تو هستی
من می گم یک قلب پاک و ساده دارم من می گم برای تو هر چی که دارم
من می گم مهرو وفا برات می آرم من می گم تا جون دارم برات می سازم
من می گم با جون ودل برات می سازم من می گم غم اگه داری با تو هستم
من می گم تنها با عشقت زنده هستم
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟
اینکه دیگر در اتاق عروسکهایم
پشت دریچه ی تنهاییم
زیر بالشهای خیس از گریه ام
هوای تازه ندارم
کافی نیست ؟
منتظری چه اتفاقی بیفتد ؟
اینکه از چشمهای شب زده ام بجای باران برف ببارد ؟
اینکه ستاره ها در آسمان برای نیاز نیمه شبم راه باز کنند ؟
اینکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردان بعد دعاهایم آمین بگویند ؟
نه عزیز دلم !
هیچ اتفاق مهمی نمی افتد !
جز پژمردن چشمهای سرخ و سیاه من
جز به خاک افتادن ساقه های احساس ِ بچه گانه ام
جز ترک خوردن شیشه ی اعتماد عجیبم
جز به خواب رفتن هوس یک قدم زدن زیر آفتاب بعد از ظهر
پشت بلندترین ردیف شمشادهای خیابان
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست ؟
ديگه سراغ من نياد
بهش بگيد حناي اون
ديگه واسم رنگ نداره
گلاش وپرپرميكنم
بهش بگيد گل نياره
بهش بگيد نميخوامش
عاشقي زوري نميشه
زخمي كه رو دلم گذاشت
با گريه درمون نميشه
بهش بگيد بدم مياد
از آدماي هرزه گرد
درد بي درمون بگيره
تا بدونه با من چه كرد
بهش بگيد كه عشق اون
فقط گناه و هوسه
يه روز ميام ميكشمش
آخره قصه ميرسه
بهش بگيد جهنمم
جايي واسه اون نداره
حيفه كه آتيش سرش و
رو شونه ي اون بذاره
بهش بگيد منتظرم
لحظه ي مرگش برسه
جون كندنش رو ببينم
تا حق به حق دار برسه
هیچ کس اشکی برای ما نریخت ...هر که با ما بود از ما می گریخت ...چند روزیست حالم دیدنیست... حال من از این و آن پرسیدنیست... گاه بر روی زمین زل می زنم... گاه بر حافظ تفاءل می زنم... حافظ دیوانه فالم را گرفت... یک غزل آمد که حالم را گرفت: ... ما زیاران چشم یاری داشتیم... خود غلط بود آنچه می پنداشتیم......!!!!!!!!
شبی باراني ,
شبی سرد ,
مرا در غربت فردا رها کرد
دلم در حسرت ديدار او ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
تمام هستي ام بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبي به پا کرد
او هرگز شکستم را نفهميد
اگر چه تا ته دنيا صدا کرد
اين وزن آواز من است
اگر مرا بسيار دوست بداري
شايد حس تو صادقانه نباشد
کمتر دوستم بدار
تا عشقت ناگهان به پايان نرسد
من به کم هم قانعم
واگر عشق تو اندک ،اما صادقانه باشد
من راضي ام
دوستي پايداراز هر چيزي بالاتر است
مرا کم دوست داشته باش اما هميشه دوست داشته با ش
اين وزن آواز من است
بگو تا زماني که زنده اي،دوستم داري!
ومن تمام عشق خود را به تو پيشکش مي کنم
دوستت دارم
و تو راهی شدی
همه چیز خاطره شد !!!
اين يك تجربه است...
پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
اگر غصه باريد از ماه و سال
به ياد گذشته صبورم هنوز
شكستند اگر قاب ياد مرا
دل شيشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره ي دردهايم نشد
پر از فكر راه عبورم هنوز
ستاره شدن كار سختي نبود
گذشتم ولي غرق نورم هنوز
بهش دادی یه قلب زخمی برات یادگار بذاره و تو نگاهش کنی
و باز مثل روزه اول دلت بلرزه و حس کنی هنوزم دوستش داری....
بخوای همه تنهایی رو که به امید برگشت دوبارش تحمل کردی
تو گوشش فریاد کنی اما حتی نتونی ........ به چشماش نگاه کنی
که بفهمه با همه بدیهاش هنوزم با همه قلبت دوستش داری
اما ببینی چشماش داد می زنه که دلش ماله یکی دیگس ....
تمام روزهایی که تنها بودی روبا خیالش حرف زدی اما الان که
می بینیش حرفی نداری..... درست مثل روزه اول کرو کور و
لال شدی با د ستایی که یخ کرده ...... تنها اشک بی وقفه
چشاته که یادت می یاره روبروی آدمی ایستادی که همه زندیگیت
رو به یه نگاهش هدیه داده بودی اما الان تو نگاهش یکی
دیگه پیداست و تو خیلی وقته براش غریبه ای...... بازم قلبت
تند تند میزنه ..............آروم آرو م نگاه عاشق و بارونی تو واسه
آخرین بار به چشماش میدوزی سر تو پایین می اندازی و تن یخ
زده تو دنبال پاهات می کشی و این آخر ماجراست .....
و گفتي که اينجا جا نبود ساليان سال تنها مانده ام شايد اين رفتن سزاي من نبود من دعا کردم
براي بازگشت دست هاي تو ولي بالا نبود باز هم گفتي که فردا ميرسي کاش روز ديدنت فردا نبود
ازین پس
خیال کنم
که خیل خیال خاطرت
از خاطرم گذر خواهد کرد
وانمود كرد كه من و نديد ورفت
همه گفتن اون ازت بي خبره
به خدا گريه هام وشنيد ورفت
قلبموکه دادم به تودیگه باید پس بگیرم
موندن هرگز خداحافظ دیگه میرم
اگه یه روز دردهای دنیا بریزه تو قلبه من
ستاره ها خاموش بشن تو آسمون شبه من
من میمیرم دیگه میرم
خداحافظ دیگه رفتم پایان ثانیه منم
هر جای ساعت ببینمت عقربه هاشو رو میشکنم
حتی نشد واسه یه بارمن بدیاتو خوب کنم
خورشیدو کشتم تا دیگه خودم بجات غروب کنم
دل میسوزه ازم نخواه که بیشتر ازاین اسیر این قفس باشم
هیچی نمونده از دلم خاکستر دو آتیشم
ریزه ریزه دل میسوزه خسته شدم
دلم گرفته این روزا غم خونه کرده تو صدام
بارون غصه انگار داره میخونه تو قصه هام
عاشق بودم خسته شدم
خسته شدم دیگه میرم گریه نکون
دلم بیا بریم از عشق دیگه نگیم
درده عشقی تو کشیدی جز خدا به کسی نگیم
دل بیا بریم از عشق دیگه نگیم
دردی عشقی که کشیدیم جز خدا به کسی نگی
چند روزي هست حالم ديدنيست حال من از اين و آن پرسيدنيست گاه بر روي زمين زل مي زنم گاه بر حافظ تفال مي زنم حافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت:
ما زياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم
اگه!!!
اگه حتي بينمون باشه يه دنيا فاصله..........!!!!
بدترين درد اين نيست كه به اوني كه دوستش داري نرسي
بدترين درد اين نيست كه عشقت بهت نارو بزنه
بدترين درد اينم نيست كه عاشق يكي باشي و اون ندونه
بدترين درد اين است يكي بميره . بعد از مرگش بفهمي كه دوستت داشته......!!!
خواستم
رفتي
ماندم
نيامدي
ماندم
برنگشتي
ماندم
عشق ساختي
ماندم
آشيانه ساختي
ماندم
شکستي
شکستم
آن لحظه که آمدي
من مرده بودم
کاش میدانست نیاز من چیست!
کاش میدانست به یک قطره باران نیز قانعم....
کاش آسمان میدانست درد منی که همان کویر خشک و بی جانم چیست!
دلم مثل کویر از محبت و عشق خشک و بی جان است ، عاشقم ولی ،
یک عاشق تنها!
یک عاشق بی کس ! عاشقی که معشوقش در کنارش نیست....
کاش دریا میدانست کویر چیست!
راز درون دریا رویایی است محال برای همان کویر تنها!
دلم مثل کویر آرزوی دیدن دریا را دارد اما دریایی نیست
تنها یک خواب است و بس!
کاش باران میدانست معنی انتظار چیست ....
منی که همان کویر تشنه و بی جانم سالهاست که انتظار یک قطره باران
را میکشم اما افسوس که این انتظار بیهوده است....
و ای کاش آسمان میدانست درد دل این کویر خسته و تشنه چیست!
کاش از ثانيه هاي زندگي لذت مي برديم
کاش قلبي رو براي شکستن انتخاب نمي کرديم
کاش همه را دوست داشتيم
کاش معني صداقت را ما هم مي فهميديم
کاش هيچ کودک فقيري ديگر خواب نان تازه وداغ را نمي ديد
کاش دلهايمان دريايي مي شد
کاش مي فهميديم زندگي زيباست
و
لذت مي برديم تا نهايت
کاش ميدانستيم که ما نمي دانيم فردا برايمان چه اتفاقي مي افتد
کاش بهانه اي براي ناراحت کردن دلهاي زخم خورده نبود
کاش...
کاش...
کاش...
ای جداناشدنی
گامت را آرامتر بردار
از برم آرامتر بگذر
تا به کام دل ببینمت
بگذار از اشک سرخ
گذرگاهت را چراغان کنم
آه که نمی دانی
سفرت روح مرا به دو نیم می کند
و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید
. بگذار بدرقه کنم
واپسین لبخندت را
و آخرین نگاه فریبنده ات را
مسافر من
آنگاه که می روی
کمی هم واپس نگر باش
با من سخنی بگو
مگذار یکباره از پا درافتم
فرق صاعقه وار را
بر نمی تابم
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز
آرام تر بگذر
تو هرگز مشایعت کننده نبودی
تا بدانی وداع چه صعب است
وداع توفان می آفریند
اگر فریاد رعد را در توفان نمی شنوی
باران هنگام طوفان را که میبینی
آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری
من چه کنم
تو پرواز میکنی و من پایم به زمین بسته است
ای پرنده
دست خدا به همراهت
اما نمی دانی
که بی تو به جای خون
اشک در رگهایم جاریست
از خود تهی شده ام
نمی دانم تا بازگردی
مرا خواهی دید
فقط وقتي حضور گرمت هست منم سرما رو احساس نمي كنم
تمام من تويي
مي ترسم
از اين ترس هم ميترسم
مي ترسم از خواب بيدار بشم و ببينم كه تو هم يه رويا بودي
روياي يه خواب كودكانه
مي ترسم بخوابم و ديگه بيدار نشم و از ديدن اين رويا محروم بشم
منو باور كن كه هر چه هستم و
نيستم فقط
و فقط
تويي
اينا حرفاي يه بچه كوچولو نيست
خيلي وقته اداي بچه ها رو در مي يارم
آخه از اين همه مسئوليت آدم بزرگ ها خسته شدم
پس من و باور كن
من خيلي وقته دارم باهات زندگي مي كنم فقط وجودم رو احساس نمي كني
فقط ازت يه چيزي مي خوام
من و باور كن
مثل هميشه متين و باوقار آرام اما پرشور .....
امد تا اتاقي را كه همچون گور سردي بود و من در ان همچون انساني بي روح.
اميد بخشد ...اميد زيستن...اميد زندگي ................
اميد اينكه روزي اين تنهايي و بار غم !!!
به سر خواهد آمد.
نفرين به هرچه قسمت ,چشم دلم چه كوراست
به خدا...!!!
به تو نام تو سوگند كه من از غم دوري تو...............!!!
بي صدا ميشكنم!
از همه سز گشته ترم كرده اي
هم نفس مرغ نواسنج صبح
همدم مرغ سحرم كرده اي
در كف درياي سرابي چنين
غوطه ور و دربدرم كرده اي
تا به سرا پرده عشق و نياز
هم ره مرغ اثرم كرده اي
صا عقه آسابه شرار فسون
ز آتش دل شعله ورم كرده اي
اي نگهت پردگي مهر و ماه
آينه دار سحرم كرده اي
اگر بيايي برايت از چشمان باراني خواهم گفت
اگر بيايي برايت از قلبهاي سنگي خواهم گفت
اگر بيايي برايت از فريادهاي عاشقانه و اشكهاي تنهايي خواهم گفت
اگر بيايي برايت از گرمي عشق ورازهاي نهاني خواهم گفت
اگر بيايي..........!!
برايت از خلوتهاي شبانه با خدا خواهم گفت.
بي تو در هاي جهانم بسته است
از دست تو خواهم كه بر آرم فرياد
در پيش نگاه تو زبانم بسته است
تورا چون حديث وفا دوست دارم
تورا چون گل مانده در باغ هستي
تورا چون صفاي دعا دوست دارم...........!!
فاصله ها فرصتی ندادند تا هر یک ٬ دیگری را ببینیم! حیف دیر دانستم که عشق٬ خواری نیست.
دیروز با خودش قرار گذاشت دیگر غمگین نباشد و برای چیزی گریه نکند. وقتی به مشکلاتش که به خاطر آنها غمگین میشد٬ فکر کرد٬ آنقدر خندید که اشک از چشمانش جاری شد.
در گوش من آواي تو بود و تو نبودي
دل زيـر لـب آهسته تـمـناي تـو مي کرد
در حسرت ايـماي تو بـود و تو نبودي
نــقـاشي دريـا کـه کــشيـدم تـک وتنـها
مـحـتـاج تـماشـاي تـو بـود و تـو نبودی
صد قافيه زد دل بـه هـواي سـر کـويت
دل وسعت دريـاي تو بـود و تو نبودي
ديشب که گل از آيينه ي ماه گل انداخت
در فـکـر تــمـنـاي تو بـود و تو نبودي
این را می دانم
که تورفته ای ودیگرنخواهی برگشت
وازتوفقط تاریکی توی دلم مانده است
اما سالهاست توی این تاریکی ها به
دنبال تو میگردم که شاید برگردی
****
بارها خواستم رازی را که مدت هاست درقلبم نگه داشته ام فاش کنم
خواستم بگویم که دوستت دارم اما نتوانستم هرگاه ازکنارم می گذشتی
آرزومی کردم این رازرا درچشمانم بخوانی ولی افسوس توبی اعتنا از
کنارم می گذشتی تا آنکه چند روزپیش قلم را به دست گرفتم وخواستم
برایت بنویسم که ازاین همه بی مهری هایت متنفرم اما وقتی قلم را از
روی کاغذ برداشتم با تعجب مشاهده کردم که نوشته ام
با تمام وجود دوستت دارم
****
روزی فراموشم خواهی کرد ودرتنهایی به سراغم نخواهی آمد زمانی که
آب ازتشنگی هلاک میشود.زمانی که پرنده درقفس به دنبال آسمان میگردد
خودنویس خود را ازجوهرمحبت پرمیکنم وبرایت آیات غم را با قطرات اشک
مینویسم وهمیشه به یادت میگویم که دوستت دارم
دلت تنگ است ..... می دانم !!
قلبت شکسته است ..... می دانم !!
دوری برایت سخت است ...... می دانم !
اما برای چند لحظه ای ارام بگیر ..... تا برایت بگویم...
بگویم از دنیایی که به هیچ کس وفا نمی کند....
و مردمی که به جز خودشان هیچ کس را نمی بینند..!
بگویم از انچه که در این مدت بر من گذشت.....
اما گریه نکن ....که حال و هوای تو مرا بارانی تر می کند...
گریه نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد...
بیا و درد دلت را به من بگو...
و مطمئن باش که قول می دهم ارامت کنم...!
با گریه خودت را ارام نکن....
گریه نکن که اشکهایت مرا نا ارامتر می کند..
گریه تو مرا به دلتنگی های دیرینه ام می کشاند....
گریه نکن چون منهم مانند تو اشفته می شوم..
می دانی که دوست ندارم ان چشمهای زیبایت رو خیس اشک ببینم ..
ای عزیزم ...
ای زندگی ام ....
ای عشقم .....
اینها تمام حرفهایی بود که در اوج دلتنگی با دل نا ارام خود ارام ارام گریستم...
برای دلی که هنوز در نبود تو ....
و ارام ... ارام می میرد...!
باور کن بغض راه گلویم را بسته است....
اما گریه نمی کنم...
می خواهم برایت فقط بنویسم...
اما تو بگو بهانه ام ...
می خواهم به یاد گذشته .... اما اینبار با دستانی سرد اشکهای گونه هایت را پاک کنم ( به یاد روزهای از دست رفته )
بهانه ام :
بیا و دستهایت را در دستهایی بی روجم بگذار....
و به یاد روزهای اول اشنایی مان دوباره ...ببار ...
این بار می خواهم جور دیگری اشکهایت را پاک کنم..!
سرت را بر روی شانه هایم بگذار ...و ارام در گوشم زمزمه کن ...
باور کن به درد دلهایت گوش خواهم کرد...
می دانی اگر هنوز هم دلی برایت مانده باشد
وقتی دست نوشته هایم را می خوانی ....
اشک از چشمان سرازیر می شود....
پس برای اخرین بار هم گریه کن....
چون این درد دلی بود که در اوج بی کسی .....
من نیز با چشمانی خیس برایت نوشتم.....
نقاشی هايم را نگاه دار
نقاشی هايی که قلب کوچکم با مداد رنگی های ياد تو رنگ کرده بود .
مداد رنگی هايم را چه کنم؟
اگر روزی از ياد تو سفر کردم اسمم را هميشه سبز نگاه دار ،
اما نه !
نقاشی هايم را به دور افکن ، اسمم را در خزان رها کن .
می خواهم دور از خود خواهی باشم.
اما ، مداد رنگی هايم را چه کنم .....؟!
که روز مرگ خود را عاشقانه جشن میگیرم
برای تملک میلیون ها برگ جریمه
میلیون ها حماقت...
می خواهم تابلو های شیشه ای عشق را در هم شکنم
و اعلامیه های حکومتی را
که از عشق سخن می گویند...
چه لذتی دارد
شنیدن صدای شیشه های شکسته
زیر چرخ ماشین!
می رفت
و منش گرفته ، دامان در دست
می گفت
که بعد از این به خوابم بینی
پنداشت
که بعد از او مرا خوابی هست...
:)
طپش های قلبم حتی نای رقابت با دقیقه ها را هم ندارد
می روم ....
می روم و زیر لب بر سکوت کوچه ناسزا می گویم
خدا را می خوانم
خدایا.....
سرای محبت کجاست ...؟
ولی باز جز سکوت کوچه
جوابی نمیشنوم ...............
میدویدیم در سفید ترین نقاط حیاط
آدم برفی می ساختیم
چه خیال هایی که از سرما می بافتیم
گرممان می کرد زمستان
تمام شد
آدم برفی ها رفتند
آدم ها برفی ماندند
من آب شدم
تو وارث همان زمستانی
وسرمایی که هیچگاه گرم نشد
و من در هزاهز کودکانه ام
هی تو را می ساختم
هی تو بزرگ تر می شدی
هی سرد تر می شدی
ومن هی آب تر
تو ماندی و حیاط
به آسمان پیوستم........
ساحل مرا به خويش نمي خواند
امواج مي خروشند امواج سهمگين
آيا كدام موج
اينك مرا چو طعمه به گرداب مي دهد ؟
گرداب مي ربايدم از اوج موجها
در كام خود گرفته مرا تاب مي دهد
فرياد مي كشم
آيا كدام دست
برپاي اين نهنگ گران بند مي زند ؟
ساحل مرا به وحشت گرداب ديده است
لبخند مي زند ...
آخرین درود و آخرین بدرود
آخرین نگاه و آخرین لبخند
وما مجبوریم به این جدایی مقتدرتن در دهیم
تلخی این وداع ناگزیر را شاید هیچ وقت ، شیرینی دیداری دوباره بی رنگ نکند
شاید دیگر، خواب هیچ کوچه ای را صدای قدمهای ما برهم نزند
شاید هیچ وقت فرصت نکنی که برای سلام کردن به من پیشدستی کنی
شاید دیگرفرصت نکنم برای نگاهت غزل بنویسم
اصلا شاید همین فردا یا یکی ازهمین فرداهای نارنجی که خواهند آمد،
عکسم را کنارنوشته ای که شروعش " انا لله و انا الیه راجعون " است ،
برروی دیوارسیمانی کوچه تان ببینی...
اما ..
تو صبورباش و خم به ابرو نیاور
ما ، همه درنبرد با تقدیر بازنده ایم
راستش ، مردن اتفاق تازه ای نیست
و زندگی هم
دیگرنمی تواند آش دهن سوزی باشد !!
من تمام هستي ام را در نبرد با سرنوشت ،
در تهاجم با زمان آتش زدم،
كُشتم من بهار عشق را ديدم اما باور نكردم،
يك كلام در جزوه هايم هيچ ننوشتم.
من ز مقصدها پي مقصودهاي پوچ افتادم ،
تا تمام خوبها رفتند و خوبي ماند در يادم
من به عشق منتظر بودن ،
همه صبر و قرارم رفت... بهارم رفت...عشقم مُرد...يارم رفت
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را
تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!
نه آن گونه که کسی می خواست
که
من کسی نداشتم
او بود که مرا ساخت
آن چنان که خودش خواست
وقتی خواستند کار دل را در سینه ام آغاز کنند
کسی نبود تا از خزانه ی دل های خوب بهترین را برگزیند
تنها بودم
چون اکنون...
من در سکوت و گل هم در سکوت
اشکم روان در کنار گل در سکوت
سکوت در سکوت کاش بمیرم در سکوت
شدم شادمان از این همه سکوت
زدم بال بال در سکوت و بود فقط سکوت
بمیرم و کفن کنند مرا در سکوت
شکستم در سکوت موقع مردن هستم در سکوت
سکوت و سکوت و سکوت ..... زندگی من شده همه سکوت
روم نمیشه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمامه، با اینکه نیستی پیش من انگار دستات تو دستامه
بارون میباره و تو رو دوباره پیشم می بینم، اشک تو چشام حلقه میشه دوباره تنها میشینم
قول بده وقتی تنها میشم بازم بیای کنار من، شبای جمعه که میاد بیای سرِ مزارِ من
دوباره باز یاد چشات زمزمه ی نبودنم، ببین که عاقبت چی شد قصه ی با تو بودنم
خاک سرِ مزارِ من نشونی از نبودنم ، دستای نامردم شهر جنازه ام ربودنه
به زیر خاکمو هنوز نرفتی از یاد من ، غصه نخور سیاه نپوش گریه نکن برای من
دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم ، رو سنگ قبرم بنویس تنهاترین تنها منم
واسه هر كسي كه ميگم قصه شو اتيش ميگيره
دل من يه دريا خون بود
چشم تو يه دنيا ترديد
اخرين لحظه نگاهت غصه داشت باز ولي خنديد
شب رفتنت يه ماهي توي خشكي رفتو جون داد
زلزله خيلي دلا رو از اون شب تكون داد
غما امشب شيشه هاي خونه رو زدن شكستن پابه پام عكساي نازت اومدن تا صبح نشستن
تو چرا از اين جا رفتي ؟
تو چرا از اينجا رفتي؟
تو كه مثل قصه هايي
گلم از چه چيزي باشه نه بدي نه بي وفايي
شب رفتن نوشتي شدي قربوني تقدير نقره اشكاي من شد دور گردنت يه زنجير
شب تلخ رفتن تو گلدونامون اشكي بودن
قحطي سفيديا بودهمه انگار مشكي بودن
شب رفتن كه رفتي و گفتي ديگه چاره نيست
ديدم اون بالا ها انگار عكس هيچ ستاره اي نيست
شب رفتن تو ياسا دلمو دل داري دادن
اونا عاشقن وليكن تنها نيستن كه زيادن
بارون اون شب دستشو ار سر چشمام بر نميداشت
خیلی دلم تنگ برات
بد جوری تنهام دوباره
بی تو واون رنگ چشات
بگی نگی چند وقته که دل تنگیام زیاد شده
باز هوای تو رادارم بهونه هام خیلی شده
بخوای نخوای دوست دارم
بیای نیای منتظرم
بگی نگی دق میکنم
اگه تو تنهام بذاری
بگی نگی این روزا بازم
خیلی دلم تنگ برات
بد جوری تنهام دوباره
بی تو واون رنگ چشات
بگی نگی چند وقته که دل تنگیام زیاد شده
باز هوای تو را دارم بهونه هام خیلی شده
کاشکی تو گرمای نگات
بغض یخی ما بشکنم
حس بکنم که عاشقم
شاید که باورت کنم
تو لحظه های خستگیم
سر روی شون بذارم
تو اوج بی کس نیای
به گریه عادت می کنم
بگی نگی دق میکنم
اگه تو تنهام بذاری
عشق ممنوع است و دوست داشتن جرم اين قانون اساسي عقل است مبادا نامي از عشق بر كوچه پس كوچه هاي قلبت بنويسي كه به جرم دوست داشتن در سلول هاي فراق محكوم به انتظار شوي......
جان را پاي عشق ريختن سهل... زندگي را در گرو محبت گذاشتن مشكل
دوست داشتن آسان اما دوست شناختن سخت ...عاشق شدن بسي آسانتر ... ولي عشق را نگه داشتن بسيار دشوار...
دوستي زيباست اگر انساتها به خلوص پاك قلبهاي يكديگر اطمينان داشته باشند اگر چشمها به يكديگر دروغ نگويند اگر عشق به فراموشي سپرده نشود اگر انسانها به هم وفادار باشتد
برو.
تو سهم دیگران شو!
خیالت تخت.
ما زنده ایم.
Design By : P I C H A K . N E T |